اس ام اس فلسفی جدید

اس ام اس فلسفی جدید

اس ام اس فلسفی زیبا و جدید خفن

به همه عشق بورز، به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچکس بدی نکن

(شکسپیر)

اس ام اس فلسفی جدید و باحال

چنان باش که بتوانی به هر کس بگوئی مثل من رفتار کن

(کانت)

اس ام اس فلسفی

بهترین یار و پشتیبان هر کس بازوان توانای اوست

اس ام اس فلسفی عاشقانه

برای پیشرفت و پیروزی سه چیز لازم است اول پشتکار دوم پشتکار، سوم پشتکار.

(لردآدیبوری)

اس ام اس فلسفی غمگین

کسی که به جلوی رویش نگاه نمی کند عقب می ماند.

(مثل اسپانیولی)

اس ام اس فلسفی باحال

بالاترین ارزش برای انسان اینست که راهی به شناخت خویش پیدا کند.

(امام علی «ع»)

اس ام اس فلسفی زیبا

کسی که فقط به کمک چشم دیگران می بیند گول می خورد.

(مثل فرانسوی)

اس ام اس فلسفی و عرفانی

همه کسانی که با تو می خندند دوستان تو نیستند.

(مثل آلمانی)

اس ام اس فلسفی

اس ام اس

میراثی گران بهاتر از راستی و درستی نیست.

(شکسپیر)

sms falsafi

اشخاصی را که از فرصت های مناسب زندگی خود کمال استفاده

را می برند خود ساخته می گویند.

(توتل)

اس فلسفی

ثروت و افتخاری که از راه نامشروع به دست آمده مانند ابری زودگذر است.

(کنفوسیوس)

اسمس فلسفی

خوش بین باشید اما خوش بین دیر باور.

(ساموئل اسمایلز)

اس ام اس فلسفی زمستان

کسی که از مرگ می ترسد از زندگی لذت نتواند برد.

(اسپانیولی)

اس ام اس فلسفی اسفند ماه

زینت انسان در سه چیز است ؛ علم، محبت، آزادی.

(افلاطون)

اس ام اس فلسفی قشنگ

ترقی مولود فعالیت دائمی است زیرا استراحت چیزی به جز انحطاط در بر ندارد.

اس ام اس فلسفی امروز

آنان که به علم خود عمل نکنند مریض را مانند که دوا دارد و به کار نبرد.

(دیمقراطیس)

اس ام اس فلسفی 92

گرز برزگ زندگی ممکن است سرم را بشکند اما گردنم را خرد نمی کند.

(مثل چینی)

اس ام اس فلسفی مشتی


اس ام اس جدید 2014

اس ام اس جدید

sms jadid

رفاقت سیگار هم مصلحتی است!

پول نداشته باشی سیگار هم تنهایت می گذارد …

اس ام اس جدید

sms jadid

گاهی باید رد شد …

باید گذشت ، رفت و دور شد از خاطراتش …

اس ام اس جدید

sms jadid

چه زیبا اجرا می کنی

خط به خط تمام

گفته هایم را …

خواسته هایم را …

اما برای دیگری …

اس ام اس جدید

..نمیتونم خیلی بنویسم...لینک کوتاهی نوشته و بد خطی اش را تاثیر قرص های روانگردان دانست.صفحه ی بعد با همان دست خط خوب و خودکار رواننویس قدیمی نوشته شده بود.ص45:داییم من رو با ساعت دیواری طرح آیسان یه وکالت نامه از بیمارستان بیرون اورد.میگفت فهمیده که من حقیقت رو میگم.بعد از پنج روز بالاخره بیرون اومدم.ولی وقتی رسیدم خونه تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده.مادرم در رو روی خودش قفل کرده بود.وقتی در رو باز کردم فهمیدم خودکشی کرده.بازم ساعت دیواری طرح ارمغان همه من رو مقصر دونستند.شاید حق دارند.خواهرم بعد از مدت ها حرف زد.اون با من حرف زد!بهم گفت چی دیده.میگفت بازوش رو سوزونده.اگر یه روح معمولی بود پس چجوری بازوش رو سوزونده بود!؟باید اون رو نجات بدم.اول باید اون پیرزن رو دست به سر کنم.رفتارهاش...رفتارهاش دارن وحشیانه میشن!اون خاطرات خوبی که از بچگی ازش داشتم هم داره از بین میره.این رو خوب میدونم که کاری برای نمیتونم انجام بدم.گاهی اوقات بدنم عین روح میشه!گاهی اوقات نمیتونم خودم رو توی اینه ببینم.اما هنوز خیلی ها زندن!لینک با لحن تمسخر امیزی گفت:-اره قهرمان.تو میتونی!ناگهان در باز شد و مارک با صورتی اخمو پایین پای لینک مینشیند.لینک نگاهی به او می اندازد و میگوید:-تو دیگه چته؟مارک قیافه ی جدی گرفت و به او رو کرد:-فکر میکردی بابات شترنجش اینقدر خوب باشه که منو ببره؟لینک در حالی که به مارک خیره شده بود اخم هایش را درهم کشید و با دهان بسته اهی کشید:-بابام شترنجش خوب بود...اما اگه منظورت مکسه بهتره بگم اون کارش خوب نیست.تو خیلی احمقی...-چی؟من؟من شترنجم خیلی...اون چیه؟و دفترچه را از دست خواند.دستش را زیر تختش برد و جعبه را بیرون کشید.ان را باز کرد و دفترچه را برداشت و شروع به خواندن کرد.عجیب بود.صفحه ی 41 و 42 پاره شده بود.این را از تکه کاغذی که بسیار کوچک بود و هنگام کنده شدن به جا مانده بود فهمید.اما باز هم ما ناراحت عینک طرح اپل بوده.و به خواندن ادامه داد.صفحه ی بعد دستخط نویسنده تعریفی نداشت!انگار از خواب بلند شده بود.معلوم بود خودکاری که دستش بود هم جوهر بدی داشت و مثل خودکار روانی که با ان صفحه های قبل را نوشته بود نبود!ص44:سه روزه توی بیمارس تان گرین کرس بستری شدم.دارو های رولینک قاپید.لینک قلبش فرو ریخت و به سمتش حمله کرد تا دفترچه را بگیرد.مارک مانند صلیبی ایستاد.با یک دست صورت لینک را احاطه میکرد و با دست دیگر دفترچه را گرفته بود و تظاهر به خواندن ان میکرد.چتری زرد لینک روی صورتش ریخته بود و جلوی دیدش را میگرفت.تحمل لینک تمام شد و با پاشنه اش به زیر پای مارک زد و تعادلش را بهم زد.با ازاد شدن صورتش به سمت دفترچه رفت اما مارک جاخالی داد و پای لینک به پایش گیر کرد و به سمت پشتی طبی باراد پنجره پرتاب شد.مارک که دستپاچه شده بود با همان دستی که دفترچه را در دست داشت یقه ی لینک را گرفت و او را عقب کشید.دفترچه از کنار چشم لینک پرت شد و از پنجره به بیرون افتاد.هر دو مات و مبهوت به پنجره نگاه میکردند.لینک یقه اش را باتکانی کوچک ازاد کرد و به سمت پنجره رفت.لبه ی پنجره را گرفبه خواندن ادامه داد. خونوادم تصمیم دارن من رو به یک دیوونه خونه ببرن.داییم به نمایندگی خونواده بهم گفت.اگه من برم چه بلایی سر خواهرم میاد؟اگه از کسی کمک بخواد کسی حرفش رو باور نمیکنه!اون پیرززن چی؟چیکار کنم؟لینک با خود گفت:-چقدر کوتاه!حتمی کشید و ان دو را تماشا می کرد.پشت شیشه همه چیز کمی کدرتر بود.انگار او هم میخواست بازی کند اما جلوی خودش را میگرفت.دیسک نارنجی رنگ توسط مارک پرت شد عینک خلبانی شیشه آبی اما سگ با پرشی زیبا ان را گرفت و لینک شروع بت و از ان دولا شد و پایین را نگاه کرد.مارک هم به پایین نگاه کرد.در ان هوای تاریک چیزی معلوم نبود...هیچ چیز... .-چه خبره؟مکس بخاطر سروصدا سراسیمه به سمت اتاق امده بود.بلوز یقه اسکی قهوه ای رنگی به تن داشت که زمان استراحت ان را میپوشید و کتاب میخواند.قیافه اش گرفته بود و همچنان منتظر جواب بود.مارک که به او نگاه میکرد جواب داد:-متاسفم راستش...من یه چیزی رو پرت کردم پایین...مکس نفس عمیقی کشید.به لینک که هنوز بیرون را جست وجو میکرد نگاه کرد:-شکستنی بود؟لینک با ترس و لرز به پایین نگاه میکرد.انگار چیز عزیزی را داشت از دست میداد.به خود امد و به سمت در رفت:-من باید برم پایین.مکس در حالی که خود را از در کنار میکشید گفت:-الان که نمیتونی قالب میوه pop chef پیداش کنی!هی لینک!و مارک به دنبال لینک بیرون رفت. مکس دزدکی از پنجره سرک دی وارد خانه شد و بدن مکس را لرزاند.به اسمان نگاهی انداخت.هوا داشت تاریک می شد و به رنگ ابی پر رنگ در امده بود.ابر های سفید در این هوا خود را بهتر نمایان میکردند.مکس رویش را به سمت مارک و لینک برگرداند و ان ها را صدا کرد:-دیگه بسه.هردوتاتون عرق کردین.غذا هم اماده شده!بیاین تو.مارک به سمت صدا برگشت و گفت:-باشه!الان میایم.لینک هم در حالی که نفس نفس میزد سرتکان داد و پشت سر مارک به سمت در رفت.مارک پرسید:-مکس اشپزی میکنه؟لینک پوزخندی میزند:-نه...فقط بلده با ماکروفر کار کنه!***شام تمام شد و سفره با کمک همه ی انها جمع شد.در هنگام شام بی میلی و سکوتی بر لینک حکمفرما بود.او در بند کفش نئون افکاری جدید سیر میکرد.به فکر دفترچه بود.در دفترچه درمورد یک انگشتر نقره ای نوشته شده بود.بعد به عکس فکر کرد.چهره ی محزون ان پسر... .وقتی شام تمام شد خودش را از ان افکار دور کرد و به حیاط رفت تا کمی پیش باگزی باشد اما منصرف شد و به سمت پله ها رفت.مکس و مارک داشتند شترنج بازی می کردند.لینک وقتی داخل شد به ان دو نگاهی انداخت و نیش خندی زد.یاد پیرمرد های پارک داخل افتاد.همچنین صورت درهم کشیده ی مارک که نشان میداد دارد می بازد.از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد.از تلسکوپ نگاهی به دره ها انداخت.یعنی در ان دره بطری های شیشه ای پنهان شده بودند؟تلسکوپ را پایین تر اورد و ساختمان های بلندی که در اسمان سورمه ای مشکی به نظر میرسیدند و مکعب های زردی که پنچره ساعت دیواری طرح دلسا های خانه هایی بودند که چراغشان روشن بود را نگاه کرد.از دید زدن شهر دست کشید و خودش را روی تخت انداخت و دستانش را زیر سرش برد.دلش میخواست ادامه ی دفترچه را به خندیدن کرد.مارک چیزی زیر لب گفت و به دنبال ان سگ تندرو دوید. ساعت دیواری طرح کیان بعد از اینکه مارک موفق به گرفتن دیسک شد خودش را صاف کرد و اب دهانش را درحالی که نفس نفس میزد قورت داد.بعد دیسک را با تمام قدرتش پرت کرد.اما دیسک با ضربه ای شدید به دماغ لینک خورد و او در حالی که دماغش را گرفته بود روی زمین افتاد و فریاد خفه ای زد.مکس لحظه ای نگران شد اما بعد از اینکه دید او با انرژی تمام دیسک را در دست گرفت و بلند شد خیالش راحت شد.مارک هم نفس عمیقی کشید و بازی ادامه پیدا کرد.مکس که همچنان داشت ان ها را تماشا میکرد از کنار ساعت دیواری طرح بلور پنجره ی اشپزخانه به سمت اتاق نشیمن حرکت کرد.صدای زنگ فر بلند شد.مکس در حالی که پشتش به اشپزخانه بود گردنش را چرخاند و به فر نگاه کرد.فر خاموش شده بود و غذا حاضر.پس به سمت در خروجی رفت.در را باز کرد و باد سرانگردان حتی نمیذارن فکر کنم.از خونه بی خبرم.

sms jadid

جدیدترین استاتوس های خفن و آخر خنده

جدیدترین استاتوس های خفن و آخر خنده

sms khandedar joke

توی اینترنت اکسپرور یه تب رو که میبندی نیم ساعت فکر می کنه

بعد تب بغلیش با آرنج میزنه بهش میگه با توئه‌ها اسگل

جدیدترین استاتوس های خفن و آخر خنده

sms khandedar joke

حیف نون : هر وقت از زندگی نا امید شدید

یاد این بیوفتید که یه تار موی زیر بغلتون میتونه یه رستورانو ببنده خخخ

جدیدترین استاتوس های خفن و آخر خنده

sms khandedar joke

مرد زندگی اونه که مستقیم نامزدش ببره جیگرکی

کافی شاپ مافی شاپ سوسول بازیه

جدیدترین استاتوس های خفن و آخر خنده

sms khandedar joke

یه سوال که ذهنم رو خیلی مشغول کرده اینه که :

چرا خانوما رشته مامائی دارن

ولی آقایون رشته بابائی ندارن !

جدیدترین استاتوس های خفن و آخر خنده

خوشحال صابون کوسه شدی؟الان چه حسی داری؟ این سوال کمی احمقانه بود چرا که از صورت نگران لینک به راحتی به جواب سوالش میرسید اما جین خیلی عصبی بود.نگرانی لینک بیش تر شد.اب دهانش را به سختی قورت داد: -مگه...اخه...چه اتفاقی... مادرش حرف او را قطع کرد و با کلماتی سریع جوابش را داد: -سه تا از دنده هاش شکسته و پای چپش هم همین طور.شانس اورد که سرش صدمه ندیده...دیگه چی میخوای بشه؟ لینک دوباره از خودش دفاع می کند: -من نمیخواستم چیزیش بشه.چرا بهم اعتماد نداری؟نمیدونستم اون احمق پشته. مادرش نتوانست خودش را کنترل کند و یک سیلی محکم توی صورت لینک خواباند. جین با زبانش لبهای خشکش را خیس می کند و بغضی گلویش را میگیرد: -به اندازه ی چشمام بهت اعتماد داشتم.چشمام کرم موبر رینبو لینک! قطره ی اشکی از چشمان لرزانش روی گونه اش می نشیند: -صحنه ی ترسناکی بهم نشون دادی. لینک دیگر نتوانست حرفی بزند.نه بخاطر اینکه با مادرش موافق بود.بلکه به این خاطر که نگاه مادرش تغییر کرده بود.دکتر جین را صدا میزند و مادرش لینک را در همان حال رها میکند.در واقع همین اتفاق بود که عذاب وجدانش را از بین برد و حسادت یا شاید هم کینه ای در او به وجود اورد.مادرش حرف او را باور نکرد و لینک،مکس را مقصر می دانست...** چیزی خیس و لزج او را از افکارش بیرون کشید.باگزی بود که صورتش را لیسید.سگ دوست داشتنی مارک.به طور اتفاقی چند روز پیش مارک او را پیش خاله اش که همین نزدیکی ها زندگی می کرد گذاشته بود.لینک باگزی را خیلی دوست داشت و چون سگ بازیگوشی بود مارک فکر کرد شاید تل مو hot buns باگزی بتواند او را از این حال و هوا در بیاورد.لینک با دیدن باگزی ذوق زده شد و خودش را بالا کشید و گردن نرم سگ را گرفت.بازوهایش در گردن نرم سگ فرو رفت و سگ هم خوشحال با زبانی بیرون تند تند نفس میکشید.ان سگ لبخند را به چهره ی لینک اورد.اما چیزی او را عقب کشید و گردن سگ از دستانش رها شد: -نه باگزی اون به ما نیاز نداره...بیا برت گردونم!اون دوست جدید پیدا کرده. مارک زنجیر سگ را کشیده بود.لینک با همان لبخند با لحنی التماس امیز گفت: -اخه چرا؟تازه اوردیش بذار اینجا باشه.دلم واسش تنگ شده بود. روی زانو نشست و گردن سگ را قاپید سگ هم روی زانو های او لم داد.مارک زنجیر را شل کرد وبا گله جواب داد: -اوردمش از این حال و هوا درت بیارم ولی تو حتی نگفتی یکی رو دعوت کردی اینجا!اون وقت میگی ادکلن زنانه ورساچه مشکی چرا؟ -عین دخترا حرف نزن!منظورت کیه؟ مارک سرش را به سمت در چرخاند و دوباره به او نگاه کرد: -اون دختره...!دوست دخترداری؟نزدیکت زندگی میکنه؟ لینک لحظه ای مکث کرد و ناگهان با تمام وجود خندید.به این فکر کرد که مارک گاه چقدر احمق است.شروع به نفس زدن کرد و بعد جوابش را داد: -اونی که...اونی که دیدی نوه ی همسایه بود.اومده بود انگشترشو ببره...تو دیگه چه احمقی هستی. -انگشترش چجوری...وایسا ببینم!احمق؟من؟ -دوست دخترم چرا باید با خواهرش بیاد اینجا؟ مارک کم اورد.چون لینک راست میگفت.شانه هایش را بالا انداخت و گلویش را در حالی که چیزی را از زیر بلوزش در می اورد صاف کرد و ان را بالا گرفت: -خوب اصلا به درک!من میخوام با باگزی بازی کنم!سگم حوصلهش سر رفته!نمیخوای یه تکونی بالشت طبی دالوپ بخوری؟ -لینک به دیسک پرتابی که دست او بود نگاه کرد و با کمال رضایت بلند شد.می دانست اگر یک جا بنشیند افکارش به سراغش می ایند.درنتیجه نقشه ی مارک عملی شد.هر کدام با فاصله ی دور از یکدیگر می ایستند و کسی که ان وسط باید دیسک را میگرفت باگزی بود.مارک با لحن تهدید امیز خود که موجب تحریک لینک میشد گفت: -قانون رو که یادته!هرکی که دیسک رو پرتاب کنه ولی دست باگزی بیفته باید اونقدر دنبالش بدوه تا بگیرتش.اون بهتر از تو می دوه! -درسته توی تیم بسکتبال بودی!اما پرتاب من از تو بهتره مارک! -پس بگیرش! دیسک به هوا به طرف لینک پرتاب میشود.سگ پارس کنان دنبال دیسک میرود اما لینک ان را میگیرد.دست راستش را به سمت چپ می برد و کمرش را می چرخاند.بعد دستش را حرکت می دهد و دیسک با سرعت پرتاب میشود.مدتی طولانی این دو دوست سرگرم بودند. *** sms khandedar joke

رضا صادقی در باشگاه پرورش اندام + عکس

رضا صادقی خواننده محبوب در حال ورزش کردن

رضا صادقی در باشگاه پرورش اندام + عکس

  ادامه مطلب ...