شعر مسافر همدان از استاد شهریار

شعر مسافر همدان از استاد شهریار

شعر مسافر همدان از استاد شهریار,شعر شهریار درباره شهر همدان

مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند

دلم تحمل بار فراق او نتواند

در آتشم بنشاند چو باکسان بنشیند

کنار من ننشیند که آتشم بنشاند

چه جوی خون که براند ز دیده دل شدگان را

چو ماه نوسفر من سمند ناز براند

به ماه من که رساند پیام من که ز هجران

به لب رسیده مرا جان خودی به من برساند

بسوز سینه من بین که ساز قافیه پرداز

نوای نای گرهگیر دل شکسته نخواند

چه نالی ای دل خونین که آن شکوفه خندان

زبان مرغ حزین شکسته بال نداند

دلم به سینه زند پر بدان هوا که نگارین

کتابتی بنوسید کبوتری بپراند

من آفتاب ولا جز غمام هیچ ندانم

مهی که خود همه دان است باید این همه داند

بهر چمن که رسیدی بگو به ابر بهاری

که پیش پای تو اشگی بیاد من بفشاند

به وصل اگر نرهم شهریار از غم هجران

کجاست مرگ که ما را ز زندگی برهاند

شعر مسافر همدان از استاد شهریار | اشعار شهریار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.