می نویسم :
د
ی
د
ا
ر
تو اگر با من و همراهِ منی
یک به یک فاصله ها را بردار
بی تو من
خاص ترین خاصیتم . . . تنهائیست !
بعضی چیزها را ” باید ” بنویسم
نه برای اینکه همه ” بخونن ” و بگن ” عالیه “
برای اینکه ” خفه نشم “
همین !
ساعت را برداشتم
تا نکوبد ثانیه های نبودنت را ،
که حس نکنم چه قدر برای آمدنت دیر شده …
نشسته ام
و بین رفتن های تو و ماندنهای خودم مخرج مشترک می گیرم!
حاصلش فقط داغِ تو می ماند
روی دلم
نه به چاهی ، نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده …
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪﻡ !
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺴﭙﺎﺭ
زندگى موسیقى گنجشکهاست
زندگى باغ تماشاى خداست…
زندگى یعنى همین پروازها،
صبح ها، لبخندها، آوازها…
زندگى ذره ى کاهیست، که کوهش کردیم
ثانیه های بی تو می گذرند
اما من نه !
از ثانیه های بی تو نمی گذرم
کاش می شد دفتری نو باز کرد
حرف دل را باید از اول نوشت
کاشکی می شد تمام درد را
در سکوتی ساده و مجمل نوشت
ﻗﺼﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﺍﺯ “ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻥ” ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﻭ ﺑﻪ “ﻓﺮﺍﺭ” ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﯾﻢ
“برای چندمین سال”
فردا برای من ، پر کارترین روز سال است
باید گره از تمام سبزه های شهر باز کنم ،
مبادا کسی تو را آرزو کرده باشد !
” ﺩﻟـﻢ ” ﺑﻬــﺎﻧﻪ ﯼ ” ﺗـــﻮ ” ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ !
ﺗــــﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧــﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺑﻬــﺎﻧﻪ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺯﺩﺩ …
ﺑﻬــﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯿـﺎﻥ ﺍﻧﺒـﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ …
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘـــﯽ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﺑﻬــــﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑـــﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ؛
ﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ” ﻧﺒـﻮﺩﻧﺖ “