برو ای یار



برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم


حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم







مردم این شهر دردی دارند ابدی


اسمش را گذاشته اند یار


هم در بودنش می نالند هم از نبودنش






تا فصل قرار منتظرت خواهم ماند


تا دیدن یار منتظرت خواهم ماند


در غیبت تو اگر مرا دار زنند


بر چوبه دار منتظرت خواهم ماند

در 553 پست حالت من   اندازه فونت پیش فرض      ـ پووووف...استاد... دیگه...نا...ندار..ندارم..بسـ. . .آخ ای تو روحت آنی خو جلو تو نگاه کن دیگه.   اریم هکه یکی از ما شدی جونت در خطره. بعد اونا که اطراف مارو پر از جاسوس کردن خبر دارن که تو میخوای کاری و برامون بکنی و ما بهت نیاز داریم واسه همین میخوان بهت آسیب برسونن و ما هم باید تورو آموزش بدیم چون اونا برای آسیب رسوندن به تو از هر راهی آچار همه کاره آی نام Snap n Grip استفاده میکنن...   13 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر تلخ ترین بوسه ها کرده اند ساعت : 12:52 Top | #69 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست.  کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها  تاریخ عضویت     فروردین 1393 نوشته ها     759 میا بازم یه سیگنال ضعیف هر ضربتون رو زمین ایجاد میکنه.      آیناز استاد و با التماس رو به سپهر گفت:      ـ سپهر... بذار یوخده استراحت کنم.      سپهر: نعع نع نع بفهمه من و زنده نمیذاره. توروم همین طور.      ایناز از دوباره شروع کرد ولی بعد چند دقیقه گفت:      ـ میگم این چندمین دراز نشستته سپهر؟      سپهر: پونصد و سی و یک.... پونصد و سی و دو....      ـ دیوانه من که 200 تاش به زور میرم.      سپهر: تو تویی نیلو جان من منم اسکل جان.      ایناز از دوباره رو من ولو شد:      ایناز: وای مامان...      از دوباره شوتش کردم اون طرف:      ـ برو تو بغل دوس پسرت ولو شو خر.      آیناز: خفه شو.      بعد با اون بادای معروفش یه چند متر پرتم کرد اون طرف تر.سپهر بلند شد و اومد جای ما. اول یکی به پهلو آنی بعدم یکی به پهلو من زد:    آچار همه کاره آی نام Snap n Grip  سپهر: به جا زر زدن بقیش و برین.      ـ هوووش... عوضی پهلوم درد گرف   با اعصاب خوردی آیناز و از رو خودم شوت کردم کنار. بیشعور وقتی که میدوئه به جلوش نگاه که نمیکنه آچار همه کاره Snap n Grip واسه همین یه سره می خوره به من.بلند شدم. موهای بافته شده ام و دادم عقب. هامون و دیدم که داره هر هر میخنده:      ـ کوفت رو آب بخندی.      هامون: فعلا که دارم رو زمین می خندم.      با حرص روم و ازش گرفتم که سپهر و دیدم که داشت رو زمینای خشک دراز نشست میرفت. بد بخت کمرش.      ـ اولاغ جان چرا رو زمین خشک؟      سپهر: زیمن خشک با تشک برا من فرق نداره.      استاد: نیلو آنی بسه. حالا نفری 200 تا دراز نشست برن.سپهر تو هم حواست بهشون  آچار همه کاره Snap n Grip باشه من جایی کار دارم.      خواستم اعتراض کنم که سریع گفت:      آمیتیس: هر اعتراض 50 تا بیشتر میشه.      از دوباره نفسم و با حرص دادم بیرون. ایناز سریع روی تشک دراز کشید و شروع کرد به دراز نشست رفتن.منم رفتم کنارش و شروع کردم.      ـ میگم... سپی...تو چه...جوری...حرکتای مارو میشماری؟      سپهر: اولا سپی و درد دوما خو خیر سرم خاک افرازمااااا اسکل.      ـ ما که رو دشکیم اوشکول.      سپهر:     ـ شلخته.     همه نشستیم.... آیناز هم پیش بقیه آچار همه کاره آی نام اسنپ گریپ Snap N Grip بچه ها بودن تا وسایل و جمع کنن.البته برا اونا جمع کردن نیس از جایی به جایی بردن اونم در عرض یه ثانیس...حیف من قدرت طی الارض ندارم خیلی دوست دارم داشته باشم ولی خوب متأسفانه ندارم خودمم نمیدونم چرا.     پدرام: خوب؟     هامون: به جمالت....     با اعصاب خورد پرید وسط حرفش:     ـ توضیح بده....     هامون خواست چیزی بگه که سپهر قبلش گفت:     سپهر:بذا من بگم.... خودت خوب خبر داری که اون شب ازت خون رفته بود و ما مجبور شدیم بهت از خون آیناز بدیم.درسته؟ آچار همه کاره آی نام  پدرام با سر تایید کرد:     سپهر:آیناز با کلی درد سر و کوفت و درد و زهر مار تونست بفهمه که اگه ما به تو خون بدیم تو یکی از ما میشی...ینی که شدی.     سپهر سرش و انداخت پایین تا چشمای پر از بهت و خشم پدرام و نبینه:     سپهر: بعد از اون جایی که ما به اندازه موهای سرمون دشمن داریم تویی  نگین پست در روز     3.55 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     1,959     تشکر شده 3,861 در 553 پست حالت من     Delvapas   اندازه فونت پیش فرض      سپهر نفس آچار همه کاره Snap n Grip عمیقی کشید...تمام مدت یه نفس حرف زد... به قول آنی تنفست تو حلق جی اف نداشتت... و اما من بهتر حال الان پدرام و توسیف نکنم دیگه.. خخخخ بدبخت از گوشاش دود میزنه بیرون..     پدرام: چـــی؟     با دادش یه متر پریدم هوا باز نشستم سر جام.... وای مامان باز شروع شد.     سپهر: میگی چی کار میکردیم ها؟؟؟؟؟ما خودمون تا همین چند روز پیش خبر نداشتیم که انقدر دشمن داریم وگرنه عمرا اگه آدمای فانی رو وارد بازیمون میکردیم هر چند تو فانی نیستی.     سپهر پوزخندی آچار همه کاره آی نام Snap n Grip زد و به پدرام که بلند شده بود و ایستاده بود چشم دوخت... خدایی پدرام خیلی ترسناک شده بود. اما خوب ماهم حق داشتیم. چند روز پیش هامون و گیر آوردیم و بی هوشش کردیم و تونستیم اینارو از مخش جیم بزنیم البته وقتی فهمید خون به پا کرد.هه ولی ما اصلا توجه نکردیم.     هامون: پدرام بشین.     پدرام بی حرف نشست و شروع کرد به تکون دادن پاش.اونم تند و به حالت عصبی.     پدرام: این که من میتونم فقط رنگ چشمام و عوض کنم یا یه چیزایی رو خیلی قوی حدس بزنم از آچار همه کاره آی نام Snap n Grip جونم در مقابل یه مشت جن دیوونه دفاع نمیکنه.     سپهر: خودمم میدونم. واسه همین برات یه برنامه ترتیب دادیم. فقط یه چیزی... شنا بلدی؟     پدرام:آره، آخه این چه سئوالیه مگه میشه آدم شمال کشور زندگی کنه و شنا بلد نباشه؟     سپهر سری تکون داد و یه برگه رو جلو پدرام گرفت:     سپهر: ببین همه اینایی که نوشته شده فقط و فقط برای اینه که بتونی از خودت مراقبت کنی.باید به مدت دوهفته هر روز روزی چهار ساعت بری باشگاه.هر روز دو باشگاه متفاوت. ینی یه روز در میون روزای زوج هم آچار همه کاره آی نام دو ساعت دو یا یه ورزش رزمی به انتخاب خودت میری... دوساعت دیگه هم میری باشگاه بدنسازی یا یوگا.نیازی نیس دیگه تو دفتر وکالتم کار کنی. نیلو با پدرش هفته ای سه جلسه نیم ساعت ولی باید به صورت مداوم بری علاوه بر اون...!     پدرام: واستا...واستا... من همه شرایط و قبول دارم ولی به یه شرط.     با تعجب گفتم:     ـ شرط؟ چه شرطی؟     پدرام: این که بعد از پیدا کردن اون یارو و گردن بند و حافظه نیلوفر دشمناتون دست از سرم بردارن.     ـ در مورد دشمانای استاد و هامون ما نمیتونیم تضمینی بکنیم ولی دشمنای ما چرا... قبول.     پدرام کلافه دستش و رو چشماش گذاشت و گفت:     پدرام: از کی باید شروع کنم؟     سپهر لبخند خبیثی زد و گفت:     سپهر: هر چی زود تر بهتر.....     *****   11 کاربر از آچار پست Sanaz.MF تشکر کرده اند   کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها  تاریخ عضویت     فروردین 1393 نوشته ها     759 میانگین پست در روز     3.55 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     1,959     تشکر شده 3,ما هنگ کرده، سیگارم واسه یه مدت طولانی باید بذاری کنار.برنامه غذاییت رو هم به کل تغییر میدیم.سعی کن فیلمای ترسناکم روزی یکی رو ببینی که به این جور صحنه ها عادت کنی.راستی بعد دو هفته چهار ساعت ورزش میشه دو ساعت یوگارو هم میذت.      سپهر: عوضی عمته و در ضمن چه بهتر منم زدم که درد بگیره دیگه.     ـ خر....

سکوت همیشه به معنی رضایت نیست

سکوت همیشه به معنی رضایت نیست       ــ دویستا شنا برای سپهر آب خوردنِ.     آیناز با سر حرفم و تایید کرد و گفت:     آیناز:اوهوم؛یادش بخیر اوایل که باهاش آشنا شده بودیم چه ریغویی بود اما به لطف تمرنای استاد این هیکل توپ الانشو داره.   Sphrba abandonner ledit lieu et vous dites qu'il est? Dit alors Khndydv       Sepehr: [Refrain:]! De la tête trop loin si vous savez ce que leur tyrannie! Jon, vous n'êtes pas Sacharias droite mon dos!       Tante -Jvn le cancre! .ynaz Vous pouvez l'effacer? Je ne veux pas de promesse Juin sol.       Ynaz shampooing pour déplacer Dad.bd clairement confirmé par une brise rapide a jeté toute la poussière Harrow.       Je souffre du ciel:       -Yad Prends tout ton gorge Myryzy Adam Harrow sol.       Sphère: la bonne sorcière venue congrégation.       Ynaz ton sérieux nous a dit contrôleurs Nystym.ma Assistant Nasrym.   ساعت دیواری طرح هیراد    Sepehr: Je suis la voix que vous n'êtes pas survivre le secret de comment l'orateur?!:    که بهش مربوط میشد.     خواستم بیام بیرون که یه صدای ضعیفی توجه مو جلب کرد.کمی با دقت گوش کردم .به نظر می رسید که چندین نفر دارن باهم حرف می زنن ولی انقد یواش بود که شبیه پچ پچ بود.     احساس کردم هوای اتاق داره سنگین میشه.موندن رو جایز ندونستم.همین که خواستم برم بیرون دقیقا جلوی پام یه چیزی شروع به بالا اومدن کرد.   -زهر عنکبوت!رو آب بخندین!  ساعت دیواری طرح هیراد    سپهر بین خنده هاش گفت:به این فرفره بگو برات فوتش کنه.      با خنده به آیناز که کنارم نشسته بود نگاه کردم،اونم بدون هیچ حرفی سرش و از پنجره داغون ماشینم بیرون برد و نفس عمیقی کشید ، بعد طولانی ومحکم نفسشو داد بیرون که یه راه طویل و بزرگ ایجاد شد.      ماشین و روشن کردم از اون کوهستان جهنمی فرار کردیم و به سمت قائمشهر به راه افتادیم.   ساعت دیواری طرح هیراد   تا قائمشهر تقریبا راه زیادی نبود. وقتی رسیدیم باید برم دفتر یه خورده کار نیمه تموم دارم.بعدم باید برم خونه چند هفته ای میشه نرفتم هه فکر کنم با خاک یک سان شده آخه دفعه ی آخری که تو خونه بودم کار فوری پیش اومد و نشد همه پنجره هارو ببندم.      باسئوال آیناز رشته ی افکارم پاره شد:    ! Se il vous plaît Shut Up Ynaz:       Sepehr: ADBT Sacharias vous aimez.       Shade temps -Svar Ndarym.alan nouveau Vklh Sean trouve.       Sepehr opposé: Pourquoi ne pas utiliser la puissance de l'Alarzmvn?       -Chvn Je ne le fais pas!       Ynaz: trop égoïste!       Sepehr: L'objectif immédiat je suis d'accord avec vous.       Sacharias -Qabltvn et pas dans vos propres mots!   من به شخصه رو نردبون هم که می ایستم سر گیجه میگیرم!     سپهر:خوب نیلوفر،آیناز شب بیاین خونه ی من تا دور هم باشیم!هوم؟چطوره؟     یکم فکر کردم، فعلاً حوصله ی خونم و نداشتم. بد نبود.با ارتفاعش میشد کنار اومد .فوقش نزدیک پنجره نمی رفتم دیگه .جالب اینجا بود که سپهر خودش شبا تو بالکن میخوابید! بد تر از اون آیناز که میرفت رو سقف میخوابید!کلا دوستای من یکم عجیب غریبن.یکم که چه عرض کنم ...     ــ باشه پس من ساعتای 4میام خونت .     آیناز:اُکی،منم میرم خونه دوش میگیرم و یکم استراحت کنم بعد میام.  ساعت دیواری طرح هیراد   سپهر:اکی و مرگ ،پس فعلا زاخارا.     ــ خدافظ می بینمت.     ساناز:بای بای هانی.     سپهرچپ چپ و نگاهش کرد و رفت تو آینازم یه "چیش" گفت. راه افتادم.تو راه دیدم آیناز به اطراف نگاه میکنه منم به اطراف نگاه کردم چیزه مشکوک یا خاصی ندیدم برای همین پرسیدم:     ــ آنی چیزی شده؟ چرا به دوروبرت نگاه میکنی؟     آیناز سرش و به سمت من چرخوند و به من نگاه کرد و گفت:     آیناز: نیلو فکر کنم ماشینت بد جوری داغون شده! اکثر ماشینای اطراف دارن بهمون نگا ه می کنن.     این دفعه با دقت به نگاه کردم دیدم آیناز راست می گه.     ــ جهنم بزار اینقدر نگاه کنن تا چشمشون دراد.     آیناز:گوشیتو بده آهنگ گوش کنم .گوشی خودم خونه ست.     -گوشی منم خونه ست!     اول پوفی کرد ولی بعد چند لحظه زد زیر خنده.     -به چی میخندی؟     با خنده گفت:     آیناز:بیچاره استاد این حرکت و چند با به سپهر یاد داد بازم آقا یاد نگرفت.     -کدوم حرکت؟     آیناز :همین جابه جا کردن اشیاء زیر خاک!یادمه یه بارسر همین گارد مجبور شد دویست تا شنا بره.         Sepehr: Nous maintenant Albrzym Savez-vous la façon dont Six semaines test?       سپهر:در کمال ناباوری آنی باهات موافقم.      -قابلتون و نداره به قول خودت زاخار!      سپهر: ما الان البرزیم!میدونی تا قائمشهر چقد راهه؟   ساعت دیواری طرح هیراد   -من رانندم.تو غر میزنی؟در ضمن کجا تا قائمشهر راه زیاده؟       پوفی کرد وعقب نشست، آینازم کنار من جلو نشست.منم سوار شدم ولی استارت رو که زدم متوجه یه چیزی شدم که باعث شد به عقل خودم ودوستام بد وبیراه بگم.با حرص گفتم:      -خب !من الان چجوری باید تو این مه رانندگی کنم؟!      بعد چند ثانیه سکوت یهو آیناز وسپهر زدن زیر خنده.منم خندم گرفته بود با این وجود گفتم:         آیناز:میخوام صد سال سیاه لیاقت نداشته باشم.     میدونستم کل کل اینا تا فردا صبح هم طول میکشه واسه همین با صدای نسبتا بلندی گفتم:     ــ بسه دیگه. سپهر تو دفتر کار نداری؟من میخوام برم دفتر اگه میای بیا.     سپهر:نه،من تمام کارهام و انجام دادم بنابراین میرم خونم تا یکم استراحت کنم .     دیگه چیزی نگفتم خدارو شکر آیناز و سپهر هم حرفی نزدن.بعد از یه ساعت رسیدم دم اپارتمانی که سحر و سپهر توش خونه داره.طبقه نهمِ.نمیدونم چطور سر میکنن؟ منم خندیدم و در جوابش چیزی نگفتم:       Ranndm.tv -Mn're plaindre? En plus de Ghaemshahr où l'excès?        Pvfy il se rassit, Ynazm mon côté quand je roule mais Entrées Nshst.mnm que je   سپهربا بیخیالی گفت:آهان .اون و میگی؟بعد خندیدو گفت      سپهر:همینم از سرتون زیاده!اگه بدونی چه زوری میخواد! جون تو دیگه کمرم راست نمیشه زاخار!      -جون عمه ت بیشعور!.آیناز تو میتونی تمیزش کنی؟دیگه نمیخوام خاک نوش جون کنم.      آیناز سرشو به نشونه تایید تکون داد.بعد با یه نسیم سریع همه گردوغبار هارو ریخت کنار.      روبه سپهر گفتم:   ساعت دیواری طرح هیراد   -یاد بگیر!تو همه خاک هارو میریزی تو حلق آدم.      سپهر:خوبی به جادوگر جماعت نیومده.      آیناز با لحن جدی گفت:ما جادوگر نیستیم.ما کنترل کنندگان عناصریم.      سپهر :موندم تو با این صدات چطور گوینده راز بقاء نشدی؟!:      !Please Up Shut آیناز:      سپهر:ادبت تو عشق است زاخار.      -سوار شید وقت نداریم.الان دوباره سر وکله شون پیدا میشه.      سپهر اعتراض کرد:چرا نباید از قدرت طی الارضمون استفاده کنیم ؟      -چون من ندارم!      آیناز:خیلی خودخواهی! l'ai remarqué quelque chose qui fait sens pour moi mauvais Vdvstam Vbyrah cupidité Bgm.ba dit:       -Khb! Je dois vous maintenant comment je conduis la brume?      آخه هر دفعه که میبینش چشماش یه رنگه فکر کنم یه ست24رنگِ لنز داره. یه خورده به اون یکی امیری شباهت داره.     رسیدم دفتر .ماشینو پارک کردم وپیاده شدم برگشتم سمتش تا با ریموت قفلش کنم که چشمم افتاد به بعضی جاهاش که توی مه نتونسته بودم ببینم.ای خدا بگم چیکارت کنه سپهر!علاوه بر اون چیزایی که تو کوهستان دیده بودم، شونصد تا خش افتاده بود روش،یکی از آینه بغل هاش کنده شده بود و اون یکی هم همش ریخته بود .خلاصه قوطی بیشتر بهش میومد تا ماشین !     کلید های دفترو از جیبم درآوردم و درو باز کردم.رفتم توی راهرو ی طبقه بالا.وارد اتاق کارمون که به خواسته من برای سه نفر جا داشت شدم.خندم گرفت.میز سپهر شلوغ پلوغ و بی نظم بود. برعکس آیناز .نمیدونم با این همه اختلاف نظر و سلیقه چطور با هم کنار میان ؟ البته کنارم نمیاد 24ساعته دعوا دارن.ولی من که میدونم دعوا هاشون فقط ظاهریه.     میز خودمم که ماشا الله شتر با بارش توش گم میشه.بعد نیم ساعت گشتن وحرص خوردن بالاخره مدارک مورد نیازمو پیدا کردم وگذاشتم لا به لای پرونده ای      آیناز:میای خونه ی من یا میری خونه سپهر؟  ساعت دیواری طرح هیراد    ــ دفتر کار دارم،از اون جا هم میرم خونه ی خودم. چند هفته ای میشه خونم نرفتم.      آیناز: اکی،سپهر تو دفتر کار نداری؟      هیچ صدایی از سپهر در نیومد.آیناز به عقب نگاه کرد و یکم بلندتر گفت:      آیناز:سپـــهر؟      بازم صدایی از سپهر درنیومد.      ــ به نظرت خوابه؟این جور که این سابقه داره باید داد بزنی.      سپهر خواب خیلی سنگینی داشت طوری که اگه یه بمب هم کنار گوشش بترکونن به زور بیدار میشه.هه بد بخت سحر که باید هر روز این و بیدار کنه.      آیناز نفسشو با حرص بیرون داد و این دفعه داد زد: ســـپـــــهــــــرررر؟      سپهر چشماشو باز کرد ووقتی قیافه ی سرخ شده ی آیناز و دید نیشش شل شد و باز اون دوتا چال خوشگل رو لپش به وجود اومد.      سپهر:چیزی شده؟بامن کار داشتی؟      آیناز:یعنی خوابت انقدر سنگینه.      سپهر:آره بد مصب باید بهش بگم یه خورده رژیم بگیره بد بخت سحرم صبحایی که میخواد من و بیدار کنه باید یه شیپور دستش بگــــ......      یهو من و آیناز باهم گفتیم:بــســـه      سپهر:ااااه؟چطونه عربده میکشین؟ خیر سرم دارم حرف میزنم؟      آیناز:بله میدونیم و اینم میدونیم که اگه ولت کنیم تا فردا صبح واسمون حرف میزنی.      سپهر:لیاقت نداری من باهاتون حرف بزنم.  Après quelques secondes de silence a été soudainement Ynaz Vsphr Cependant, je ris à Khndh.mnm suivant:       -Z · Araignées h! Est stupide eau!       Sphère entre son rire dit de vous dire ce concert après sa mort.    ــ برو پایین تا بیش تر زدحال نخوردی.     آیناز: ایـــش؛بای بای شب میبینمت.     ــ به قول سپی درد و بای بای.     اونم مث خودم گفت     آیناز:به قول سپهر؛سپی حناق نیلو جان.     ــ دِ برو دیگه منم رفتم خدافظ.     اونم مث آدم خداحافظی کرد و رفت  مانتو پاییزه پانیذ   .از خونه ی آیناز تا خونه ی سپهر10 دقیقه راه بود ولی به خاطر ترافیک یه بیست دقیقه ای طول کشید تا رسیدیم.     پشت چراغ قرمز از توی آیینه به خودم نگاه کردم،یه دختر24ساله باچشمای نقره ای،که همیشه لنز مشکی میزاره که بازم به خاطر چشمای خودش رگه های خاکستری پیدا میکنه..موهام تا شونمِ ومشکی ِ ولی لاش تیکه تیکه نقره ای رنگ کردم.     یه اب افزار نیمه حرفه ای هستم.وضع روایط اجتماعیم افتضاحه. باتنها کسایی که رابطه دارم همین آیناز، سپهر و خواهرش سحر و بعضاً شاگردای آب افزاری،که در نبود استاد بهشون درس میدم ،هستن. با بوق ماشینای پشت سری به خودم اومدم و راه افتادم.پدر من که نیکداد مهراد باشه یه دفتر بزرگ وکالت داره ولی به گفته ی خودش چون من جوونم و تجربه ندارم و خامم و از این حرفا... ریاست و داده به آقای کاظمی،ولی من که میدونم به خاطر بی اعتمادی به من ریاست و به من ندادِ.     دفترمون دو طبقه ست،که طبقه ی دوم من و آنی و سپهر و یه آقای دیگه هستیم؛طبقه ی هم اولم چهارتا وکیلن که دو تاش به پت ومت گفتن زکی!یه ریقو که فکر کنم فامیلیش امیریِ،هیشه ی خدا هم موها نامرتبِ.     یکی دیگه هم در کمال تعجب فامیلیش امیریِ. از اون جایی که فضول نیستم نمیدونم با هم نسبتی دارن یا نه؟چهره وتیپش به قول آنی بدکی نــــی(!!!)فقط یه کم سوسوله.     Ynaz qui était assis à côté de moi en riant que je regardais, je l'aimais sans un mot et briser la vitre de ma voiture et prit une profonde inspiration, tenir longtemps après la Nfsshv a donné un long chemin et le grand.       Je me suis tourné sur la voiture et l'enfer de cette montagne, nous partons pour le côté Ghaemshahr.       Six semaines est loin d'être aussi bien des égards. Quand nous sommes arrivés au bureau, je travaille un peu plus de la moitié Darm.bdm Heh n'a pas eu à rentrer à la maison après quelques semaines, je pense que je suis dévasté parce que la dernière fois que je suis rentré chez moi il ya une tâche urgente est venu pour les fenêtres près Harrow.       Chaîne Basyval Ynaz déchiré mes pensées:    ساعت دیواری طرح هیراد   Ynaz: Je veux rentrer chez moi au ciel ou vous rentrer à la maison?       Bureau, je rentre chez moi à sa propre place. Je suis allé dans ma maison quelques semaines.       Ynaz: Ok, le ciel ne travaillent pas dans un bureau?       Pas de bruit venant du ciel dans Nyvmd.ynaz plus je regarda et dit:       Ynaz: sphère?       Encore une fois une voix du ciel Drnyvmd.   ساق شلواری توکرکی    Qu'est-ce que vous rêvez de? Le type qui va être un disque à succès.       Sepehr sommeil était si lourd comme si une bombe explose à côté de sa magie malchanceux Ear Force Myshh.hh Btrkvnn qui doit être fait tous les jours et sont éveillés.       Ynaz Nfsshv avec avidité et cette fois, je criais: Sphrrrr?       Sphère et quand il ouvrit les yeux et vit l'apparition d'une frite de Ynaz Nyshsh assez lâche et d'ouvrir les deux trous Lpsh est entré en existence.       Sepehr: Quelque chose est arrivé Avez-vous travaillé avec moi?       Ynaz: Voilà sommeil si lourd.       Sepehr: Ouais mauvais de dire à sa bouche était un peu malchanceux régime SHRM Sbhayy que je voulais être une trompette à la main et est venu sac ......       Ynaz ensemble et tout à coup je lui ai dit: Arrête!       Sepehr: Aaaah Chtvnh Mykshyn cri? Je ne parle pas de moi?    دستکش تاچ اسکرین - Silver Touch   Ynaz: Oui, elle le sait et elle sait que je parle volts Vasmvn jusqu'à demain matin.       Sepehr: Je ne deserve'll pas parler.  با تعجب نگاش کردم و گفتم:     ــ میدونی الان دارم به چی فکر میکنم؟     آیناز با خنده گفت:اوهوم؛بی خیال بابا اگه جلو خودش بگم به خودش میگیره.     ــ خدا شما دوتا رو شفا بده تو جلوش ازش بد میگی پشتش خوب.اونم جلوت ازت بد میگه پشتت خوب.اووووووووووف.     نیم نگاهی بهش کردم فکر کنم الاناش که از ذوق بی آنی شیم.     ــ ذوق مرگ نشی بی آیناز شیماااا.     آیناز: گمشو توهم که فقط بلدی زد حال بزنی.     جلو ی خونش نگه داشتم و گفتم:  

گاهی یعنی خسته ام از اینکه مدام به کسایی که

هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمیدن توضیح بدم

مـن عابـرِ بیابان بی کسی ام

مـن


عابـرِ بیابان بی کسی ام


که از وحشتِ تنهاییِ خود فریاد می زند ...

تو می گویی باران

تو می گویی باران صدای پای اجابت است ؛
نیاز کن ! اما مسلک من ، مسلک درویشان است !
چه دارند که از هر حیث بی نیازند ؟! ساق شلواری توکرکی
آن نیازی که تو را بی نیاز می کند !
اما من در اوج بی نیازی ، به تو نیاز پیدا کردم !
پس ببار باران . . . !